قصه کارتونی آدمکها (روز جهانی کودک)

روز جهانی کودک روزی است که برای یادبود و افتخار کودکان شناخته شده است. کشورهای و سازمان‌های بین‌المللی مختلف روزهای متفاوتی را به عنوان روز کودک اعلام کرده و مراسم این روز را در آن جشن می‌گیرند.

۲۰ نوامبر روز جهانی کودک است که از سوی سازمان ملل متحد اعلام شده‌است. در این روز مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۵۹ اعلامیه حقوق کودک و در سال ۱۹۸۹ نیز کنوانسیون حقوق کودک را تصویب کرد.[۱]

روز ۱ ژوئن هم در سال ۱۹۴۹ در نشست اتحادیه بین‌المللی دمکراتیک زنان در پاریس به عنوان روز بین‌المللی کودک اعلام شده و در شوروی به عنوان روز کودک شناخته شد و در بسیاری از کشورها هم به عنوان روز کودک تعیین شد

در سال ۱۹۴۶ بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا، مجمع عمومی سازمان ملل به منظور حمایت از کودکان، سازمانی به نام یونیسف را که ابتدا «انجمن بین‌المللی ویژه کودکان سازمان ملل» نام گرفت ایجاد کرد. در سال ۱۹۵۳، یونیسف (برآمده از سرواژگان United Nations International Emergency Fund) یکی از بخش‌های دائمی در سازمان ملل گردید و روز ۸ اکتبر روز جهانی کودک نام گذاری شد.

یونیسف اعلام داشته که تنها با اختصاص پنج دلار برای هر کودک می‌توان جان ۹۰ درصد از کودکانی را که سالانه می‌میرند، نجات داد و برای بهبود چشمگیر زندگی کودکان جهان سوم، کافی است که فقط مبلغ شش هفته بودجه تسلیحاتی جهان هزینه شود.

وظیفه انجمن کمک به کودکان یعنی یونیسف، مراقبت از کودکان و برآوردن نیازهای اولیه آنها در سالهای ابتدایی زندگی ؛ ترغیب و تشویق والدین به تعلیم فرزندان می‌باشد.

همچنین تلاش این انجمن برای کاهش بیماری، مرگ و میر در کودکان و حمایت از آنها هنگام جنگ و حوادث طبیعی و... است.

در مقدمه کنوانسیون حقوق کودک آمده‌است که: «کودک باید در فضایی سرشار از خوشبختی، محبت و تفاهم بزرگ شود». از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

وبلاگ بغض فلوت دو سال گذشته در چنین روزی مطلبی نوشت که هنوز بوی تازگی می دهد.

قصه کارتونی آدمکها (روز جهانی کودک)

کارتونی :  فرشته سفیر با امر خدا از زمین مشتی خاک برداشت و  نزد خداوند داد در میان آن خاک برگ زیتون بود . خاک آدم شد و برگ سرزمین .............

 روز جهانی کودک یعنی سفر به آینده که حتی دانشمندان تا حال نتوانسته اختراعی بکنند که بشر به آینده سفر دهد بجز درقصه ها . ولی ما در این روز به آینده ها در حال وجود سیاره بشر، کره زمین مسافرت می کنیم چون هر چه کودک باشد حرف از تازه گی وآبادی و صمیمیت است.

اهدا به نوه های پدرم : یسرا ، عزیزه ، یمنا  و ملائک ، آرام بخش طوفان دریای زندگی خانه  ی پدرم.

 

انسان ها بر روی کره زمین ، همانند عروسک های هستند که با دستان  خود در سرنوشت نوشته خویش نقش بازی می کنند،

 **فیل شطرنج از میان یک عالمه مردمک شطرنجها افتاد ، پشت این سربازان سیاه وسفید همیشه یکی  هست که دوست دارد دیگری را بزند وبیرون کند ؟ زندگی  یک بازی شطرنج است اگر درست آن را حرکت نکنی مات می شوی ، مردم این زمونه فقط منتظر فرصتی هستند که تو را مات کنند، چه شد فیل افتاده بازی مردمک های من !!!

یادش بخیر قصه دختر کبریت فروش ، چقدر کبریت داشت روشن نشده ، دلش نیامد از خواب بالا رفتن کیسوهایش بیدار شود ، ما چی ؟ چرا در این دوره زمونه باید دنبال یک جای روشن شده باشیم؟ حتی یک کبریت که چند دقیقه زندگی ما را روشن کند درحال که همه از روشنایی صحبت می کنند؟  کودک همسایه ما هی دنبال یک گرمی بود ، گرمای که تن سردش را گرم کنند ، وقتی از میان هزار نوشته من قصه دختر کبریت فروش را پسندید کتابچه قصه ها را زیر بغلش گذاشت ورفت توی دنیای قصه ها ، رفت دنبال کبریت های روشن نشده دختر کبریت فروش ،  توی عالم قصه های کارتونی بچه ها . وقتی به هنای رسید بزهای هنای ماع ماع می کردند از طعم تلخ علف زارهای نویسنده  این قصه ها ، کودک همسایه ما دلش گرفت . باز دلشکسته به سفر کارتونی خود آدامه داد رفت توی سر راهی زندگی دید که پینیکیوی دماغش به سقف خیال ما گیر کرده بود پینیکیو نمی توانست کاری انجام بدهد ، آخ که ینیکیو  چقدر زوزه می کشید باز دزدی کرده بود و دروغ می گفت، ولی چرا بابت دوزدی های بزرگی که میشه نباید بینی ها بخورد زمین ، در اصل چرا  دزدی می گونند آدمک های که مثل پینیکیو هستند ؟!!! پسر همسایه ما دماغ بزرگ پینیکیو برید وبا چوب دماغش عصای برای خود ساخت، نرسیده به چند گام از برداشتن عصا توم وجری دنبال هم بودند توم عصا از پسر همسایه ما گرفت وبه سر جری کوبید ، چه دنیای! همیشه این گربه  به سر موش می زند ، خیلی دوست داشتم توی کودکی هام که موش یک روز تلافی کارهای گربه در می آورد ، جری  خیلی ریزه میزه بود دلم نمی آمد که گربه آن را بخورد ،  قصه مردمک های این گره هم مثل توم وجری چرا باید همیشه به سر هم بزنند  ؟  وقتی که بوی از انسانیت است. پسر همسایه ما پنیری بابت عصا از توم گرفت و هنگام بالا رفتن کوه به مرد کتوله داد تا با آقا غوله بجنگد ، آقا غوله فریب حقه مرد کتوله خورد ویک سنگ بزرگ از سر راه مورچه ها برداشت وبا قدرت تمام فشار داد تا چند قطره آب از دل آن بیرون آمد ، مرد کتوله براحتی دو انگشت پنیر را فشار داد وتمام پنیر آب شد وآقا غوله افسرده قدرت بازوهای خود برای همیشه ماند ، چرا باید کسی فریب دیگری بدهد ؟ از میان راه های باز شده مورچه ها پسر همسایه ما باز حیران دنبال دخترک کبریت فروش رفت تا به خونه سفید برفی  رسید، سفید برفی دید که از خوردن سیب مسموم شده در میان هفت مردمک بخواب رفته بود تاکی بایستی می خوابید خدا می دانست ، چرا زن پدرش از زیبای سفید برفی زورش می آمد ؟ چه می شد که بداند خدا همه انسانها چه سفید وچه سیاه دوست دارد؟  از میان باغچه کوچک مردمک ها گلی چید وبر روی موهای طلایی سفید برفی گذاشت وبه شهر خاله ریزه رسید ، خاله ریزه دید که میان هوس چای خوردن قاشقش به زمین خورد خاله ریزه مثل عروسک ها کوچک شد ، از میان صفای چای خاله ریزه پسر همسایه ما قطره ی با آن قاشق برداشت وبه خاله ریزه تعارف کرد ونگذاشت چای خوردن خاله ریزه توی آن هوای سرد زمستان توی دلش بماند  دلش نمی آید مثل کودکان سومالی از سوء تغذیه مریض شود،  خاله ریزه هم بجای آن شالش به پسر همسایه ما داد ، پسر همسایه شالش برداشت وروی آدم برفی گذاشت تا آدم برفی زنان کوچک زیبا بیاید از خیلی وقته که پدرشان رفته بود جنگ ، دلشان واسه پدرشان بدجوری تنگ بود . چه می شد هیچ جنگی در دنیا نباشد وهیچ مرزی بین کشورها باشد. همه مردمک های این کره بنام یک کشور زندگی کنند وهیچ کودکی زیر آوار ظلم وفقر نمیرد!؟

 بعد سواری کالسکه زنان کوچک شد وتوی میان شهر دنيا گشت وگذر کرد کودکانی دید که توی برفی های سرد زمستان سبد گل ها برداشته بودند وبا گرسنگی دنبال فروش گل های زیباییشان بودند  ، ولی همه در خونه شان گل داشته بودند واز این کودکان کسی گلی نمی خریدند، پسر همسایه ما دلش گرفت که بی پول است ، آرزوکرد ای کاش پول داشتم  تا همه ی گل ها را بخرد و به دنیای کارتونی  بدهد از این میان دخترکی با کیسوهای طلایی دید که  داشت کبریت می فروشد ، آری ؛ این همان دختر کبریت فروش که قصه اش از کتابخانه ام آمانتی گرفته بود ازکالسکه پایین آمد نزد دختر کبریت فروش رفت سلام کردو خواست چند کبریت از او بگیرد تا گرمی کبریت ها وجودش را گرم کنند ، آما در این مقابل دخترکبریت فروش پول می خواست تا نانی گرمی بخرد واز گرسنگی در آن هوا سرد در آمان باشد ، ولی پسر همسایه ما بدبخت دست خالی بود ، آرزو کرد ای کاش بجای شال خاله ریزه ، استکان چای برمی داشت تا به دختر کبریت فروش بدهد ، پسر همسایه ما به دختر کبریت فروش قصه اش گفت ، وبا هم دوست شدند در میان این همه شلوغی شهر های دنیا وتوی میان زمستان های سرد توی یک گوشه ی دختر کبریت فروش با پسر همسایه ما از سرما یک یک  برای گرمی تمام کودکان کره زمین وحفظ حقوق خویش کبریت ها روشن کردند ولی کبریتها طاقت این همه سرمای بی عدالتی دولت های مستکبر وظالم  نداشتند یک یک سوخت وجان پسر همسایه ما با دخترکبریت فروش با عالم ارواح گرم شدند وهر دو همانند آدم برفی یخ زدند.........!

از میان دنیای قصه ها پسر همسایه ما آخر سرش از میان کارتونهای وسط خیابانهای شهر دنیای ما در آورد ودید که نه گرمای هست تا روح آن گرم کند ونه صمیمتی که بی کسی بودن آن گرمی بخشد ، چقدر مانده اند کسانی که در شهرهای دنیا بی امانندواز میان کارتون ها چقدر خانه های دارند ودر این دنیا چقدر کودکانی هستند که شب ها همانند دختر  کبریت فروش هرشب هزاران بر عابر پیاده جاده ها وخیابانهای  وآوار ظلم مستکبران جان به حق تسلیم می کنند ....

***یسرا از همه نوه های پدرم بزرگ تر است در پنچ سالگی به من می گوید :تلفزیون خاموش کن عمو چون ، چون هر چه برنامه کارتونی است باید یکی دیگر ی را بزند ویکی دیگری را بکشند.***

 ای کاش کسی بود که هزار سوال تو را جواب بدهد.

 روز جهانی کودک بر همه کودکان جهان مبارک باد . کودکانی که بودیشان بوی عدالت می دهد.

برگرفته از کتاب :ماهم مثل آدمکها

بغضی که چهار ساله شد

خداوند انسان را اجتماعی آفرید و به هر کس استعدادی داد تا این اجتماع با استعدادهای متفاوت مکمل همدیگر باشند در راه سعادت و پیشرفت .

اجتماع بیدار و زنده به همه استعدادهای خود بها می دهد و برای هر کس جایگاهی

در یک اجتماع پویا و مترقی معلم به کار خود می پردازد ، کشاورز و دامدار به تولید غذا ، معمار و بنا به ساخت مسکن ، نانوا و رفتگر و دریانورد و مهندس و پزشک و پرستار و مغازه دار و کارمند جامعه را به توسعه و اوج می رساندند.

در این میان هنرمند روح اجتماع را می پرورد و نویسنده زیبایی ها و تلخی های آن را با دیگران تقسیم می کند.

رسانه ها و روزنامه ها و مجلات و همایش ها و جشنواره ها و سایت ها و وبلاگ ها به همراه بافت شهری و فیزیکی هر سرزمین نقش اساسی در بیان و تعریف چهره یک منطقه دارند.

در شهرستان عسلویه هنوز رسانه ای مکتوب و روزنامه یا مجله ای وجود ندارد.همایش ها و جشنواره ها بسیار نادر و کم است و محدود به شرکتهای پر ثروت نفتی

تنها می ماند سایتها و وبلاگ هایی که با زحمات شخصی و با انگیزه پر کردن خلاء این همه نداری ها در حال فعالیت هستند.

در بین این معدود سایت و وبلاگ ، تنها یک وبلاگ است که چهار سال است از فرهنگ و تاریخ این قطعه از زمین خدا می گوید.

بغض هایی که در تراکم سختی های تاریخ و شادی های روزگار در دلهای مردم این منطقه گرم از نهاد بر می آید در این وبلاگ منعکس می شود.

بغض فلوت با نویسنده چیره دست آن از تاریخ و فرهنگ و هنر و آداب و رسوم مردم شهرستان عسلویه و نایبند ، از مشکلات روزمره آنها می گوید.

امیدواریم که هر روز پر بارتر از دیروز این وبلاگ و نویسنده آن در راه تعالی و پیشرفت این منطقه موفق باشند.

بغض فلوت چهار سالگی ات مبارک

وبلاگ ها و سایتهای شهرستان عسلویه در سالی که گذشت : وبلاگ باشگاه پیام زبار فعال ترین و برترین

تکاپو و فعالیت در دنیای مجازی نشانه بالا بودن فرهنگ و روحیه تعامل یک جامعه به شمار می رود.

در شهرستان عسلویه از سالیان گذشته و با ورود اینترنت به منطقه فعالیتهای جوانان و استفاده از عرصه وسیع و پهناور دهکده جهانی شروع گردید.

شاید به جرات بتوان گفت که اولین وبلاگ شهرستان عسلویه همین وبلاگ انجمن اندیشه ورزان برنا بوده که  هدف از ایجاد آن معرفی فعالیتهای این سازمان مردم نهاد و ارتباط با اعضاء  و نقد و بررسی روندهای موجود در منطقه با هدف سازندگی و کاهش هزینه ها و کمک به مسئولان بوده است. 

این وبلاگ با 242 پست در سال 91 اکنون بصورت مرجع خبری و تحلیلی برای اکثر خوانندگان شهرستان عسلویه تبدیل شده است و امیدواریم با همکاری دوستان در سال جدید به ارتقاء ان به سایت گامی در جهت اطلاع راسنی شفاف در این منطقه مهم بپردازیم.

اما نگاهی داریم به سایر وبلاگ های شهرستان عسلویه

1- باشـــــگاه فرهنـــگی ورزشـی پیــام زبار

وبلاگ این باشگاه فعال ترین و به روزترین وبلاگ شهرستان عسلویه و استان بوشهر به شمار می رود.

نگاهی آماری به پست ها و فعالیتهای این وبلاگ در سال 91 نشان می دهد که با 302 پست در یک سال بیشترین فعالیت را در این عرصه داشته است.


تاثیر گذاری بالا و انتقال اخبار به روز روستای زبار و باشگاه فرهنگی ورزشی پیام زبار و گزارش بازی های سوپر لیگ گنگان در سال 91 و همچنین مسابقات زیر گروه استان باعث مراجعه بازدید کنندگان بسیاری به این وبلاگ شده است.


2- اینجا بنــــــــــــدوســـــــت

این وبلاگ که در چند سال گذشته حائز جایزه کشوری در دنیای مجازی شده است را همگان می شناسند.

روستای بندو آخرین روستای استان بوشهر است به سمت هرمزگان ! و یکی از روستاهای پایتخت اقتصادی و انرژی ایران اسلامی ، و شهرستان گاز خیز ! عسلویه است.

این وبلاگ با نگاهی انتقادی و توسعه محور پیشنهادات خوبی در عرصه آموزشی و اجتماعی داشته و امید می رود که مسئولان از این وبلاگ بازدید نمایند .

وبلاگ اینجا بندوست در سال گذشته مسیر پر فراز و نشیبی طی کرده و با 145 پست در سال 91 رتبه سوم از نظر آماری کسب نموده است.



3- خـطبه هاي اهل سنت شهر عسلویه

این وبلاگ با 128 پست در سال 91 توانست رتبه چهارم فعالیت در بین وبلاگهای شهرستان عسلویه کسب نماید.

خطبه های اهل سنت عسلویه بصورت هفتگی در این وبلاگ درج می گردد.

4- بغض فلوت

انعکاسی از دل نوشته ها ی شاعر و نویسنده *شهرستان عسلویه * علی هلالی توانسته است با مطالبی با کیفیت نظر بسیاری از سایت های خبری را به خود جلب کند.

البته سال 91 با 70 پست سالی کم فعالیت اما با مطالبی با کیفیت و مهم  برای این وبلاگ به شمار می رود و امیدواریم در سال جدید پرکارتر ظاهر شود.


ادامه مطلب در پست آینده

كودكان مقدس ترين آفريده هاي خدا هستند

روز جهاني كودك(يك خاطره یک بند ادبي- يك كاريكاتور ويك عكس اهدا به تمامی کودکان) کاری از علی هلالی

ادامه نوشته

بغضی که سه ساله شد

فلوتی که با این نوا "دوستان، آمده ام باز، كه این دفتر ممتاز، كنم باز و شوم قافیه پرداز" در ساعت 19:46 روز دوشنبه بیست و یکم اردیبهشت 1388 در عرصه دنیای مجازی بغضش را برای همگان نواخت.

زیبا بود و آمده بود زیباییها را بنوازد تا بغض درونش را تسکین بخش آلام دردهای مردمی بکند که متین و قانعند...صبور و آفتاب سوخته... ساده و بی آلایش

" من از وسعت آبی دریا می‌آیم،

از لابه‌لای صدف‌های سفید

از پنجره ی بنام عسلویه

وکوچه پس کوچه های خیارو

کوچه‌هایش خاکی و آسفالت

و دیوارهایش پراز ساده گی است"

سه سال متن های ادبی و نوشته ها و مقالاتی در وبلاگ بغض فلوت درج شد تا فرهنگ منطقه عسلویه را بازشناساند فعالیتهای صورت گرفته در زمینه های فرهنگی را منتشر کند.

جناب آقای علی هلالی شاعر،نویسنده و هنرمند بزرگ منطقه عسلویه... شما که همیشه با فعالیتهای خستگی ناپذیرتان هنر و فرهنگ منطقه را به بهترین وجه با همه نداری ها و بی توجهی ها و ناملایمتی ها و تنها با عشقی وصف ناپذیر ابتدا به خودمان و سپس به دیگران که مدعی خشکسالی فرهنگی منطقه عسلویه هستند شناساندی

هیچ جمله ای در وصف تشکر شما نمی یابیم